معجزات امیرالمومنین

در فضائل ، مناقب و معجزات امير المومنين

گنج نهان

آورده اند كه چون خواجه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه دوستى كنيد با دوستان خداى و دشمنى كنيد با دشمنان خداى . يكى بر خاست و گفت : يا رسول الله ! دوست خداى كيست ؟ تا با وى دوستى كنيم و دشمن خدا كيست ؟ تا با وى دشمنى كنيم ؟ خواجه صلى الله عليه و آله و سلم اشارت كرد به جانب حضرت مرتضى على عليه السلام و گفت : ولى هذا ولى الله و عدو هذا عدو الله (۱) دوست اين مرد دوست خداست و دشمن او دشمن خداست ؛ و گفت : دوست او را دوست دار؛ اگر چه كشنده پدر و فرزندت بود، و دشمن او را دشمن بدار اگر چه پدر و فرزندات بود. و گفت : حبى و حب على كنز من كنوز العرش و حب على و اولاد زاد العباد الى الجنه و حب فاطمه و امها خديجه براءة من النار .
دوستى من و دوستى على ، گنجى است از گنجهاى عرش و دوستى على و فرزندانش ، زاد بندگان است تا به بهشت و دوستى فاطمه عليهم السلام و مادرش خديجه ، براتى
(۲) است از آتش دوزخ .
حق تعالى بهشت و دوزخ را از براى دوستان و دشمنان ايشان آفريده است . آورده اند كه چون خواجه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه دوستى كنيد با دوستان خداى و دشمنى كنيد با دشمنان خداى . يكى بر خاست و گفت : يا رسول الله ! دوست خداى كيست ؟ تا با وى دوستى كنيم و دشمن خدا كيست ؟ تا با وى دشمنى كنيم ؟ خواجه صلى الله عليه و آله و سلم اشارت كرد به جانب حضرت مرتضى على عليه السلام و گفت : ولى هذا ولى الله و عدو هذا عدو الله
(۳) دوست اين مرد دوست خداست و دشمن او دشمن خداست ؛ و گفت : دوست او را دوست دار؛ اگر چه كشنده پدر و فرزندت بود، و دشمن او را دشمن بدار اگر چه پدر و فرزندات بود. و گفت : حبى و حب على كنز من كنوز العرش و حب على و اولاد زاد.

۱- بحار الانوار، 27/ 54.
۲- سند نجات .
۳- بحار الانوار، 27/ 54.

 


 

برتر از انبياء

آورده اند كه در آن وقت كه شاه مردان را ضربت زده بودند، صعصعه بن صوحان پيش وى آمد و گفت : يا امير المومنين ! مدتى است كه مسائلى چند در خاطر من مى گردد. من خواستم كه از حضرتت سئوال كنم ، هيبت تو مرا مانع شد. اگر اجازت فرمايى بپرسم ؟ گفت : بپرس . گفت : يا امير! تو فاضلترى ، يا آدم ؟ گفت : يا صعصعه ! تزكيه امرء نفسه قبيح .(۱) يعنى : قبيح است كه مرد خود را بستاند اما چون مى پرسى ، (مى گويم ) آدم را از يك چيز نهى كردند، وى بدان نزديك شد (و بخورد) و بسيار چيزها بر من مباح كردند و من آن نكردم و گرد آن نگشتم و بدان نزديك نشدم .
گفت : تو فاضلترى ، يا نوح ؟ گفت : نوح بر قوم خود دعاى بد كرد و من نكردم ؛ و پسر نوح كافر بود و پسران من سيدان جوانان اهل بهشتند.
گفت : تو فاضلترى ، يا ابراهيم ؟ گفت : ابراهيم گفت : رب ارنى كيف تحيى الموتى
(۲) و من گفتم : لو كشف بى الغطاء ما ازددت يقينا .(۳)
گفت : تو فاضلترى ، يا موسى ؟ گفت : حق تعالى وى را به رسالت فرستاد پيش فرعون ، گفت : من مى ترسم كه مرا بكشند - كه من يكى را از ايشان كشته ام . برادرم هارون را با من بفرست . و چون رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرا فرمود كه سوره برائت بر اهل مكه خوانم - و من صناديد
(۴) قريش را كشته بودم - نترسيدم و برفتم و بر ايشان خواندم و تهديد و عيدشان (۵) كردم .
گفت : تو فاضلترى ، يا عيسى ؟ گفت : مريم در بيت المقدس بود، چون وضع حملش شد، آواز آمد كه برون رو كه اين خانه عبادت است نه خانه ولادت ، و مادر مرا چون وضع حمل شد برون كعبه ، آواز آمد كه به اندرون كعبه آى و من در اندرون كعبه در وجودم آمدم . گفت : راست گفتى يا امير المومنين .

۱-الانوار النعمانيه ، 1/ 28.
۲- (خدايا! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟) سوره بقره ، آيه 260
۳- يعنى : (اگر حجابها برايم برداشته شوند يقينم (ذره اى ) افزايش نمى يابد). غرر الحكم ، 5/108.
۴- جمع صنديد، مرد شجاع و دلاور.
۵- وعده بد؛ بيم دادن

 


 

نامى از سوى خدا

آورده اند كه روزى رسول صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئيل با يكديگر در حديث بودند كه امير المومنين بگذشت و سلام نكرد، جبرئيل گفت : يا رسول الله ! چيست حال امير المومنين كه بر ما بگذشت و سلام نكرد؟ رسول گفت : اى جبرئيل ! چون است كه وى را امير المومنين خواندى ؟ گفت : حق تعالى وى را بدين نام خوانده است در فلان غزا(۱) و مرا گفت كه به نزديك رسول من برو و بگو تا امير المومنين را فرمايد تا در ميان دو صف جولان كند كه فرشتگان مى خواهند جولان او را ببينند.
پس دگر روز رسول گفت : يا امير المومنين ! چگونه بود كه ديروز بر من و جبرئيل بگذشتى و سلام نكردى ؟ گفت : يا رسول الله ! دحية الكلبى
(۲) را ديدم كه با يكديگر در حديث بوديد، نخواستم كه حديث شما بر شما بريده شود. يا رسول الله ! چگونه است كه مرا امير المومنين خواندى ؟ - و پيش از آن رسول وى را امير المومنين نخوانده بود - گفت : جبرئيل مرا خبر داد كه پادشاه عالم تو را امير المومنين نام نهاده است .
گفت : يا رسول الله ! در حال حيات تو من امير المومنين باشم ؟ گفت : آرى ، انت امير من فى السماء و امير من فى الارض و امير من مضى و امير من بقى الى يوم القيامة .
(۳) تو امير اهل آسمانى و امير اهل زمينى و امير كسانى كه بگذشته اند و امير آنان كه باقى اند تا روز قيامت .

۱-جنگ .
۲- نام يكى از صحابه است كه جبرئيل به شكل او در آمده بود.
۳-

اثبات الهداة ،2/238.

 

 

 

 


 

 

 

برادر رسول خدا

 

 

 

خواجه صلى الله عليه و آله و سلم ميان صحابه ، برادرى مى داد و ذكر على عليه السلام نكرد. تا به آخر شاه مردان گفت : يا رسول الله ! من چه كرده ام كه مرا با كسى برادرى ندادى ؟
خواجه گفت : بدان خداى كه مرا به منزلت هارونى از موسى . يعنى : همچنانكه هارون موسى را برادر بود، تو مرا برادرى . هم برادر منى و هم وارث منى و هم خليفه منى بر امت .
پس على عليه السلام را با خود برادرى داد. و اين دليل است بر آنكه هيچكس از صحابه از على عليه السلام فاضلتر نبود؛ كه اگر بودى ؛ آن كس را با خود برادرى دادى .

 

 


 

تعجب فرشتگان

شبى رسول صلى الله عليه و آله و سلم چون از نماز خفتن (1) فارغ شد، يكى از صف برخاست و گفت : يا رسول الله ! غريبم و درويش . خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : كيست كه اين درويش را طعامى دهد؟ شاه مردان برخاست و دست درويش گرفت و به خانه برد و فاطمه عليهما السلام را گفت : در كار اين درويش نظرى كن . فاطمه عليهما السلام گفت : اى على ! در خانه اندك طعامى است كه يك كس را كفايت نبود؛ و تو روزه دارى و افطار نكرده اى و حسن و حسين گرسنه اند، اما ايثار كنيم . طعام بياورد و به شاه مردان داد. شاه مردان در پيش درويش ‍ بنهاد و با خود گفت : نيكو نبود كه با مهمان طعام نخورم و اگر بخورم وى را كفايت نبود، دست به چراغ دراز كرد - كه اصلاح كنم - و چراغ را فرونشاند و فاطمه عليهما السلام را گفت : چراغ در گير و در گرفتن چراغ درنگ كن تا كه مهمان از طعام فارغ شود؛ و دست به طعام مى برد و دهن مى جنباند و چنان مى نمود كه طعام مى خورد و نمى خورد - تا كه مهمان از طعام فارغ شد. فاطمه عليهما السلام چراغ را درگرفت . اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد آن طعام همچنان باقى بود. گفت : اى درويش ! چرا طعام نخوردى ؟ گفت : سير خوردم - اما حق تعالى بر اين طعام بركت كرده است . ديگر روز مرتضى عليه السلام به حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم شد. خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! دوش فرشتگان آسمان از آن تعجب كردند كه تو كردى و حق تعالى در حق تو اين آيت فرستاد كه : و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة .(2)

۱- نماز عشا.
2- ( و ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند كه خودشان بسيار نيازمند باشند). سوره حشر، آيه 9.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

سفره الهى

 

 

 

 

 

روزى اميرالمؤمنين عليه السلام به حجره حضرت فاطمه عليهما السلام در آمد. فاطمه عليهما السلام را ديد كه حسن و حسين عليه السلام را مى خوابانيد و ايشان از گرسنگى در خواب نمى شدند. گفت : اى على ! برو طلب طعامى مى كن كه اين كودكان را از گرسنگى در خواب نمى شوند. اميرالمؤمنين عليه السلام به نزديك عبدالرحمن عوف شد و از وى دينارى زر قرض خواست . عبدالرحمن در خانه شد و كيسه اى زر بيرون آورد و گفت : اين صد دينار است ، بستان و هرگز عوض ‍ مده . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : از تو قبول نمى كنم كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه : اليد العليا خير من اليد السفلى .

 

 

 

 

(۱) دست بالا، بهتر از دست زيرين باشد؛ اما يك دينار زر به من قرض به من بده . و اين حديث بشنو كه مهتر عالم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الصدقه عشره اضعاف و القرض ثمانيه عشر ضعفا .(۲) صدقه يكى را ده عوض باشد و قرض هر يكى را هجده . عبدالرحمن يك دينار زر به قرض به اميرالمؤمنين عليه السلام داد. اميرالمؤمنين عليه السلام بگذشت . مقداد را ديد در كنار چاه نشسته . گفت : اى مقداد! در اين ساعت چرا اينجا نشسته اى ؟ گفت : از براى ضرورتى . گفت : آن چيست ؟ گفت : چهار روز است كه هيچ طعام نيافته ام . گفت : بستان اين دينار را كه تو اولى ترى - كه تو چهار روز است كه طعام نيافته اى و ما سه روز. پس دينار زر به مقداد داد و وقت نماز شام روى به مسجد رسول نهاد و با رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز بگزارد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! امشب به خانه شما مى آيم ، و مهمان شما مى باشم . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : عزازه و كرامة ،

۱- كافى ، 4/11.
۲- من لا يحضره الفقيه ، 2/67.
۳- بر ما بسيار بزرگى و كرامت است .
۴- (كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، (اموالشان ) همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه ، يكصد دانه باشد). سوره بقره ، آيه 261.

 


 


اشك معاويه بر على عليه السلام

در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ، ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابى اش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش (۱) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى . به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كه به محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (۲) و مى گفت : اى دنيا خود را بر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (۳) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا با تو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچ رجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد. معاويه بگريست و گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيت و عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى و رسول بود.
حق با او بود و او با حق
(۴)

۱- دربانان ، پرده داران ؛ جمع حاجب .
۲- به خود مى پيچيد، همانند به خود پيچيدن يك مار گزيده و مى گريست همچون گريستن شخص غم ديده ).
۳- اظهار شوق و رغبت .
۴- چنانكه روايت كرده اند كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم از وفات خود خبر مى داد معاذ جبل برخاست و گفت : يا رسول الله ! اگر واقعه اى افتد ما دست در دامن كه زنيم ، پى در پى كه نهيم ، نجات از كه طلبيم ؟ خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : (لو سلك الناس واديا و على واديا فاسلكوا وادى على فالحق مع على و على مع الحق ) (بحار الانوار، 38/32) يعنى : اگر جمله مردان ره راهى روند و على بن ابى طالب تنها به راهى رود، شما به راه على رويد كه او با حق است و حق با او است .
پس چون حق در اين جايگاه قرار گرفت هر چه جز از حق باشد، به ناچار ضلالت و گمراهى بود به نص قرآن كه : (فماذا بعد الحق الا الضلال ) (سوره يونس ، آيه 32) (بعد از حق چه چيز جز گمراهى وجود دارد؟)؛ پس اگر نجات و رفع درجات مى طلبى دست در دامن او و دامن معصومان ايشان زن ، تا فرداى قيامت به حكم (المرء مع من احب ) ؛ (آدمى با كسى همراه است كه او را دوست مى دارد). بر فتراك ( ترك بند؛ كنايه از اينكه تو را از پيروان ايشان به حساب آرند) ايشانت بندند، (و حسن اولئك رفيقا) (سوره نساء، آيه 69) (و اينها رفيقهاى نيكو و خوبى هستند).

(۴)(۳) و از پيش برفت و فاطمه عليهما السلام را بشارت داد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم در عقب على عليه السلام به حجره فاطمه در آمد. فاطمه عليهما السلام در خانه شد و روى بر خاك نهاد و گفت : خداوندا! به حق محمد و آل محمد كه بر ما طعامى فرو فرست . چون سر برداشت كاسه اى ديد بزرگ پر از طعام ، بويى از وى مى دميد خوشتر از بوى مشك . آن را برداشت و پيش ‍ مصطفى و مرتضى عليهما السلام نهاد. شاه مردان گفت : انى لك هذا الطعام ؟ . از كجاست تو را اين طعام ؟ گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب از نزديك خداست . خدا روزى دهد آن را كه خواهد، بى حساب ، مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت : شكر خداى را كه مرا فرزندى داد چون مريم ، كه هرگاه زكريا عليه السلام نزد وى شدى طعامى يافتى ، گفتى : انى لك هذا؟ وى گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب . پس رسول و على و فاطمه عليهما السلام از آن طعام مى خوردند. سائلى بر در آمد. امير خواست كه وى را طعام دهد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : مده كه اين ابليس است ، خبر يافت كه ما از طعام بهشت مى خوريم ، آمده تا با ما مشاركت كند. پس ديگر روز مصطفى و مرتضى عليهما السلام در مسجد بودند. اعرابى (اى ) كيسه اى زر به اميرالمؤ منين عليه السلام ناپيدا شد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! مى دانى كه آن اعرابى كه بود؟ گفت : خدا و رسول عالمترند. گفت : آن جبرئيل بود. در اين وقت گنجى از گنجهاى زمين برداشت و حق تعالى از براى آن يك دينار زر كه به مقداد داده اى تو را بيست و چهار جزو ثواب و خير بداد و از آن در دنيا معجل گردانيد: يكى آن كاسه و يك اين كيسه و بيست و دو در آخرت ساخته است ، آنچه هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش نشنيده و بر خاطر هيچ آدمى نگذشته ؛ اميرالمؤمنين عليه السلام آن زر را وزن كرد، هفتصد دينار بود. گفت : صدق الله حيث قال : مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبله مائه حبه .

 

 

 



برچسب‌ها: معجزات امیرالمومنین ,

تاريخ : جمعه 22 مهر 1390 | 15:11 | نویسنده : یالثارات الحسین |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.